45 سال پس از مرگ محمدرضا پهلوی؛ شاهِ بدون سرزمین

به روایت عطف؛

به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، این گزارش تحلیلی به بازخوانی چهار دهه سلطنت محمدرضا پهلوی می‌پردازد، سلطنتی که در ظاهر با مدرنیزاسیون، نوسازی و رشد اقتصادی گره خورده بود، اما در بطن خود با فساد ساختاری، وابستگی شدید به قدرت‌های خارجی، و ناتوانی در درک خواست عمومی جامعه ایران مواجه بود.

پنج مرداد 1359، سالروز مرگ مردی‌ است که چهار دهه بر تخت سلطنت ایران تکیه زد؛ اما پایان زندگی‌اش در غربت، در بیمارستانی گمنام در قاهره رقم خورد. این در حالی بود که هیچ‌یک از قدرت‌هایی که زمانی خود را شریک دوستی استراتژیک با او می‌دانستند، حاضر به پذیرفتنش نشدند. محمدرضا پهلوی، شاهی که سرنوشت یک ملت را به پای جاه‌طلبی‌ها و ترس‌های درونی‌اش قربانی کرد، در فضایی به‌دور از واقعیت‌های جامعه ایران رشد کرد. او نه در کوچه‌های خاکی تهران بلکه در راهروهای براق مدرسه لو‌رز در سوئیس، در سایه تربیتی غرب‌زده پرورش یافت. کودکی جداافتاده از خانواده، بی‌ارتباط با فرهنگ بومی، و آماده پذیرش هرچه که از غرب می‌آمد.

در سال 1304، در شش سالگی، پدرش رضاخان یا حمایت انگلیس تاجگذاری کرد. محمدرضا به‌عنوان ولیعهد، تاجی کوچک بر سر گذاشت و از خواهران و مادرش جدا شد. بنا بر تعبیر پدرش «از دامن زنان بیرون کشیده شد» و در کاخی اختصاصی با خدمه‌ای تماماً مردانه زندگی کرد. ماروین زونیس در کتاب شکست شاهانه، این جدایی زودهنگام و پرورش در فضایی خشک و مردانه را نخستین ضربه روحی محمدرضا می‌داند؛ ضربه‌ای که به انزوای روحی و سردی عاطفی او دامن زد. آثار این تربیت در دوران پادشاهی او نیز قابل مشاهده بود، آن‌چنان که بارها در مصاحبه‌هایش به نقصان عقلانی زنان اشاره کرده و آن‌ها را برای امور سیاسی نامناسب دانسته بود.

ساختار قدرت و فساد دربار

محمدرضا پهلوی سال 1320 و با اشغال ایران و استعفای پدرش به حکومت رسید. فساد دربار محمد رضا پهلوی امری پنهان نبود. سازمان سیا در دهه 1970 در گزارشی دربار شاهنشاهی را «مرکز هرزگی، شرارت، فساد، زد و بند و اعمال نفوذ» توصیف کرد. علی امینی، نخست‌وزیر در سال‌های 1356 و 1357 به گروهی از افراد نزدیک به دربار اشاره می‌کند که هیچ‌گونه محدودیتی در اعمال قدرت و نفوذ اقتصادی نداشتند. در گزارشی در سال 1976 سیا اعلام کرد اشرف پهلوی، خواهر دوقلوی شاه، در فساد مالی شهرتی افسانه‌ای دارد.  محمد باهری، معاون وزیر دربار، اطلاعات تکان‌دهنده‌ای از فساد مالی خاندان سلطنتی ارائه داده است. ملکه، خواهران، برادران و دیگر بستگان شاه، کالاهای سرمایه‌ای وارد می‌کردند که از پرداخت حقوق و عوارض گمرکی معاف بودند. حتی بعضی از معافیت‌ها را برای دیگران نیز فراهم می‌کردند. این رویه منجر به فساد ساختاری در بین مقام‌های دربار شد.

در یکی از گزارش‌های سیا آمده است که رئیس یکی از بزرگ‌ترین بانک‌های ایران هشدار داده بود معامله‌ای مشکوک توسط اشرف می‌تواند تبعات منفی بزرگی داشته باشد، اما شاه نسبت به این هشدار بی‌تفاوت بود. گزارش‌ها نشان می‌دهد تا سال‌های پایانی سلطنت، میلیاردها دلار از درآمد نفتی مستقیماً به حساب‌های مخفی خاندان سلطنتی واریز می‌شد. منابع غربی ثروت خاندان پهلوی را بین 5 تا 20 میلیارد دلار تخمین زده‌اند.

اقتصاد نفتی؛ فرصت یا تهدید؟

توسعه اقتصادی ایران در دوران محمدرضا شاه، عمدتاً مبتنی بر افزایش درآمد نفتی بود. در سال‌های 1975–1976، با چهار برابر شدن قیمت نفت، درآمد نفتی ایران به 20 میلیارد دلار رسید. بخشی از این منابع صرف پروژه‌های ناکارآمد، فساد اداری و خرید سلاح‌هایی بسیار گران‌قیمت شد.

نیکی کدی می‌نویسد که گرچه درآمدهای نفتی قرار بود صرف توسعه از طریق سازمان برنامه‌ریزی شود، اما سهم فزاینده‌ای از آن مستقیماً صرف مخارج عمومی، ولخرجی‌ها و رشوه‌های سیاسی شد.

در پی اوج گرفتن شایعات فساد خاندان سلطنتی، شاه در سال 1961 بنیاد پهلوی را با عنوانی خیریه تأسیس کرد. اما این بنیاد، در واقع به عنوان ابزاری برای عملیات اقتصادی شاه و اطرافیانش در داخل و خارج کشور مورد استفاده قرار گرفت. ماروین زونیس بنیاد پهلوی را پس از دولت، نیرومندترین نهاد اقتصادی کشور معرفی می‌کند. رابرت گراهام نیز این بنیاد را منبع درآمد، ابزار کنترل اقتصادی و محل تأمین سرمایه برای معاملات سلطنتی توصیف می‌کند.

در سال 1357، تحت فشار افکار عمومی، هویدا توانست شاه را متقاعد کند تا فعالیت‌های اقتصادی خاندان سلطنتی را محدود کند. در مرداد همان سال، دستورالعملی 20 ماده‌ای برای منع ارتباط اعضای خاندان سلطنتی با شرکت‌های خارجی، کمیسیون‌گیری و مشارکت اقتصادی تصویب شد. اما این تلاش نیز دیرهنگام و ناکارآمد بود.

نفوذ و وابستگی شدید محمدرضا پهلوی به غرب در تمام دوران سلطنتش مشهود بود. اردشیر زاهدی اعتراف کرده است که اگر حمایت آمریکا و انگلستان نبود، سلطنت پهلوی در شهریور 1320 به پایان می‌رسید. او تأکید می‌کند که استالین در کنفرانس تهران خواستار تشکیل جمهوری در ایران شده بود، اما چرچیل و روزولت از بقای سلطنت حمایت کردند.

تصویب کاپیتولاسیون از دیگر نشانه‌های بارز وابستگی شاه به آمریکا بود. رژیم شاه با علم به اینکه این قانون لطمه‌ای جدی به استقلال کشور وارد می‌کند، تسلیم خواست آمریکا شد. بخشش بحرین نیز یکی از لکه‌های ننگ دوران پهلوی است. شاه در گفت‌وگو با گاردین گفته بود: «بحرین دیگر مروارید و نفت ندارد، برای ما اهمیتی ندارد.»

 در خاطرات مهدی پیراسته، شاه بحرین را منطقه‌ای دردسرساز توصیف کرده بود که به‌درد حکومتش نمی‌خورد. بدین ترتیب، محمدرضا پهلوی، پس از رضاخان که ارتفاعات آرارات و مناطقی از غرب کشور را واگذار کرد، دومین شاه ایران بود که بدون حتی یک گلوله، بخشی از خاک کشور را واگذار کرد

حسین فردوست در خاطراتش به دیدار با رئیس اطلاعات انگلستان در ایران اشاره می‌کند که از علاقه شاه به رادیوهای آلمانی خشمگین بود. شاه پس از اطلاع از این نارضایتی، اعلام کرد که از این پس تنها به رادیوهایی گوش خواهد داد که ترات، رئیس اطلاعات، تأیید کند. در جریان کودتای 28 مرداد، شاه به صراحت به روزولت گفت: «من تاج و تختم را مدیون خدا، ملت و شما هستم.» و در ماه‌های پایانی سلطنت، سفیران آمریکا و بریتانیا گزارش دادند که شاه مدام از آن‌ها می‌پرسید: «آیا من هنوز مورد تأیید شما هستم؟»

فرح پهلوی در خاطراتش نقل می‌کند که به شاه گفته بود چرا افرادی را که وابسته به بیگانه‌اند اخراج نمی‌کند. شاه پاسخ داده بود: «این‌ها را اخراج کنم، ده‌ها نفر دیگر جایشان را می‌گیرند؛ بگذار همین‌ها باشند تا خیال دولت‌های خارجی راحت باشد.» او حتی تأکید کرده بود که بسیاری از مدیران ارشد و حتی رئیس ساواک با آمریکا ارتباط دارند.

محمد رضا پهلوی در آخرین مصاحبه خود با روزنامه واشنگتن پست اعتراف کرده است: بزرگترین اشتباه من این بود که به جای اینکه خود درباره مسائل داخلی کشور تصمیم بگیرم به مشورت با آمریکایی ها و انگلیسی ها پرداختم و به توصیه های غلط و متضاد آنان گوش دادم.  

در گزارش محرمانه سازمان سیا که در سال 1975 و در اوج قدرت شاه منتشر شده بود آمده است: شاه به طور خطرناکی دچار جنون عظمت و خود بزرگ بینی شده است. از نظر روانی تحت تاثیر عواملی مانند رفتار خشن و ظالمانه یک پدر سپس تحقیر و سقوط او قرار گرفته و در باطن از اینکه اصل و نسبی ندارد و اعقاب او مردمان بسیار معمولی و گمنامی بوده اند،رنج می برد.

با نگاهی به کارنامه 37 ساله محمدرضا پهلوی، تصویری روشن از یک حکومت وابسته و بی‌ریشه در دل مردم ایران نمایان می‌شود. مردی که روزی با افتخار از روابط استراتژیک با غرب سخن می‌گفت در واپسین سال‌های زندگی‌اش تنها و رنجور، با بدنی بیمار و ذهنی آشفته، از کشوری به کشور دیگر رانده شد. همان دولت‌هایی که زمانی در سایه حمایتشان بر تخت سلطنت تکیه زده بود، یکی پس از دیگری درهای خود را به روی او بستند.

سرانجام، محمدرضا پهلوی، شاهی که ملتی را در ذیل وابستگی و استبداد فروبرده بود، در تبعیدی غریبانه و بی‌سرزمین، در بیمارستانی در قاهره چشم از جهان فروبست. 

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *